بیشتر از همه تکــرار خسته م می کنه . تکرار . تکرار . تکرار . خسته م نمی کنه ها ، کلافه م می کنه . آدم یه وقتی یه جایی تو یه سنی که غیر منتظره س به جایی می رسه که دیگه چاره ای واسه سرزنش ِ خودش پیدا نمی کنه . فقط منحنی ِ لباش کج و صاف می شه . یه سری آدمن که بروز می دن . خیلی بروز می دن . و به خاطر اینکه چیزی و نگه نمی دارن همیشه راحتن . همیشه . همیشه . همیشه . هیچ وقت دلم نخواسته از این آدما باشم . اما دلم می خواد خالی شم . خالی . به یه تاب بازی دیوونه وار و محکم پا زدن برای سرعت گرفتن و رسیدن به بالا تر نیاز دارم . یه حسی مثل فریاد یا جیغ ِ بنفش وسط اتوبان یا تونل . الان هیچ چی نمی خوام غیر از هنجره و یه تونل ِ طولانی واسه فریاد زدن . مسخره س . ولی چاره ش همینه .